دفتر سوم
سلام امروز رفته بودم دنبال وامم و بعد هم دنبال کار شرکت خلاصه حدود ساعت 12 رسیدم شرکت و او نمازم رو خوندم خیلی کار دارم نمی دونم کدومشون رو انجام بدم تازه باید امروز امپولم رو بزنم نمی دونم کی وقت کنم بزنم که همسری نفهمه خیلی هم سرم درد می کنه خواهرم هم امروز می ره یه مسافرت خارج از کشور که شب می خوایم بریم بدرقش خیلی دلم براش تنگ می شه امروز توی مترو یه خانم باردار دیم فکر کنم 8 یا 9 ماهش بود خیلی نگاش کردم و گفتم خدایا یعنی یه روز می شه من هم ان شاءالله من این دفعه می خوام از در امید واری حرف بزنم اگه خدا بخواد این ماه بهم می ده و من هم از این انتظار خلاص می شم تازه کلی لباس هم ...
نویسنده :
محدثه
14:48